امروز روز عید است و به ما ملاقات داده اند تا عزیز دلمان را ببینیم.
اوین آرام است در این روز تعطیل زیر بارش آرام باران در آستانه بهار.
اما می گویند روزهای ملاقات سالن پر است از اسرای سبز که به مناسبت و بی مناسبت دستگیر شده اند. من یک جعبه کوچک باقلوا را که هدیه یک دوست یزدی است با خود می برم داخل اتاق و بعد از چاق سلامتی تعارف می کنم به او. تشکر می کند و می گوید که روزه دار است. آه این قرار ملاقات که جای روز سه شنبه ما را گرفت به بهانه عید شیرین نشد چرا؟؟؟ شاید به دلیل احتمال آزادی شب عید که در حد یک شایعه باقی ماند و تلخکاممان کرد
زن دایی که مادر شهید است صبح زود زنگ زد که تبریک بگوید ازادی همسرجان را . از طریق پسرش که محبت داشته و دارد به ما، چیزهایی شنیده بود. گفت دیروز دلم بدجوری سوخت برای تو و بچه ها و دعا کردم زودتر بیاید حلوای حضرت زینب هم نذر کرده ام. می گویم: شما شهید داده اید و مقربید دعا کنید همه بیایند با هم انشاء الله. می گوید: دعا می کنم. سمانه هم که دو روزی است فرزندش از پیش خدا پای به زمین گذاشته دیروز می گفت که خیلی دعا کرده و من دیشب ناگهان حس استجابت دعای این دخترک دلم را لرزاند و بار دیگر نزدیکی خدا را حس کردم همه آن ها که زنگ می زنند و نمی زنند، همه دعاگویند و همه محبت دارند. از سر ما هم زیاد است این همه مهر و دوستی.
می پرسم شنیدم دیشب با بازجویت گفتگویی داشته ای موضوع از چه قرار بود؟ مگر می شود از این همسرجان خبر گرفت به راحتی آن هم در مورد خودش! می گوید چیز مهمی نبود گفتند قرار بود آزاد شوی ولی حکمت امضا نشده . خوب حق دارند آقایان سرشان شلوغ است دیگر با این هزاران بازداشتی ریز و درشت که برای خودشان ردیف کرده اند. یک ضرب المثل هایی داریم در زبان شیرین پارسی ک خوب البته گاهی گفتنی نیستند!!! بگذریم.
همسرجان می گوید: بگذریم.می گویم:یک عمر گذشته ایم باز هم ؟؟؟حرف می آورد تو حرف و نمی گذارد من تکلیفم را معلوم کنم با این وثیقه کوفتی! ولی سماجت می کنم چون باید بدانم اراده او بر چه تعلق گرفته. می گوید: من می دانم چه می کنم. نداریم نمی گذاریم.
قربانش بروم کلام همسرجان همیشه حکیمانه است و من تکلیفم را فهمیدم دیگر
همین
زنگ می زنم به اعضای خانواده مان: خانواده زندانیان سیاسی برای تبریک عید. کوچکترها می گویند وظیفه ما بود زنگ بزنیم!!! ولی این آداب کوچک و بزرگ نمی شناسد. ته دلم غمگنانه خوشحالم که هنوز هم دردیم
به امید آزادی همه شان
Thursday, March 4, 2010
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
عاشق دکترم
ReplyDeleteبه واقع می گویم من هرگز دکتر تاجزاده را نمی شناسم ونخواهم شناخت البته این تقصیر بنده نیست زیرا که ذهنم گنجایش فهم روح ملکوتی او را ندارد
درودبرشماوتمام دوستداران شما
ReplyDeleteتصورکنم تولی یعنی همین