Saturday, April 10, 2010

روزنه ای دیگر

داریم به خانه به دوشی عادت می کنیم
این هم آدرس خانه جدیدمان:
http://mohtashamipour.blogfa.com/

Wednesday, April 7, 2010

ماه را پشت ابر پنهان نکنید

اگر دوست داشتید ما را در سایت ها ببینید:
برای خواهرم بدرالسادات مفیدی
http://www.emruznews.com/2010/04/post-178.php

دلتنگی

چقدر دلم برای روزنه ها تنگ است :(

Tuesday, March 9, 2010

حتی اگر همه روزنه هایمان را به روی حقیقت ببندید

Monday, March 8, 2010

سرت سبز و دلت خوش باد جاوید




الا ای طوطی گویای اسرار سرت سبز و دلت خوش باد جاوید سخن سربسته گفتی با حریفان به روی ما زن از ساغر گلابی چه ره بود این که زد در پرده مطرب از آن افیون که ساقی در می​افکند سکندر را نمی​بخشند آبی بیا و حال اهل درد بشنو بت چینی عدوی دین و دل​هاست به مستوران مگو اسرار مستی به یمن دولت منصور شاهی خداوندی به جای بندگان کرد مبادا خالیت شکر ز منقار که خوش نقشی نمودی از خط یار خدا را زین معما پرده بردار که خواب آلوده​ایم ای بخت بیدار که می​رقصند با هم مست و هشیار حریفان را نه سر ماند نه دستار به زور و زر میسر نیست این کار به لفظ اندک و معنی بسیار خداوندا دل و دینم نگه دار حدیث جان مگو با نقش دیوار علم شد حافظ اندر نظم اشعار خداوندا ز آفاتش نگه دار

آرامش قبل از طوفان



تا به حال نمی دانستم این آرامش قبل از طوفان بیش از همه دل دریا را می آزارد.
سخت ترین لحظات را هم اینک در شرایط آرامش قبل از طوفان می گذرانم.
طوفانی که بشویم شاید نه از تاک نشان ماند نه از تاک نشان.

Saturday, March 6, 2010

قاضی ها به مرخصی می روند


تا فرودگاه امام خمینی چه راه درازی است و انتظار برای نشستن این پرنده آهنین و دیداری که نزدیک به دو سال است تازه نشده. دخترکم چقدر امیدوار بود که پدرش بعد از این نزدیک به دو سال دوری مثل همیشه بیاید استقبالش. آرزویی که برای دخترها که دردانه پدر هستند هیچگاه محال به نظر نمی رسد به شرطی که پدر اسیر نباشد. حالا اختیار پدرت دست خودش نیست نازدانه جان وگرنه می دانی که هرگز کوتاهی نمی کرد در برآوردن این خواست کوچک تو عزیزم. و تازه اگر اختیار دست خودش بود و می آمد، فکر می کنی طاقت دیدن این اشک ها را داشت که مثل سیل روان شده اند از آن چشمان زیبایت ؟؟؟! بس است دیگر بس است. شاکر باش به تلافی نبودن پدر، برادرت شهاب به استقبال آمده و این خواهر تنهایت که نزدیک نه ماه بار سنگین غم دوری از پدر را تحمل کرد و دم برنیاورد و حتی در جمع دوستان و نزدیکان با همان خوش مشربی همیشگی غم و اندوه را از دل آن ها زدود و لابه نکرد. از آن پدر چنین فرزندانی سزد هرچند که رقت قلب و لطافت احساسش را نیز به ارث برده اید که به موقع به نمایش می گذارید.
بیا دردانه جان حالا این پدر است که انگار این یک بار را نیز به خاطر تو درخواستی نموده به خاطر تو عزیز سفرکرده که با صد قافل دل همراهت حالا عاشقانه باز پای بر خاک وطن گذاشته ای تا بهار را با بنفشه های رنگ رنگ دیارت و در میان خانواده ات سلام گویی. پدرت در طول این نزدیک به نه ماه، فقط چندباری درحد مکالمه ای کوتاه با ما تماس تلفنی داشته و تقاضا برای تماس با تو را هم که بی تاب شنیدن صدایش بودی، من داده بودم. حالا می داند که تو از راه رسیده ای و او را در جمع مستقبلینت ندیده ای و دلش پر می کشد که تو را ببیند ودر آغوش کشیده غرق بوسه کند و یا لااقل صدایت را ازنزدیک بشنود. بیا با او سخن بگو اما از دلتنگی هایت نگو تا شب را آرام به صبح برساند. از دلتنگی های علی هم نگو که می دانی مانند فرزند دوستش دارد و راضی به دلواپسی و رنجش نیست. از چشمان مغموم و بی قرار خواهرت نیز هیچ مگو که در پشت شیطنت های منحصر به فردش پنهان می کند تا کسی به رازهای درونش پی نبرد. اصلا از هیچ درد و غم و غصه ای نگو. درست مثل همیشه بگو ما همه خوبِ خوبیم تو خوب باشی.
شهاب تو چرا اینطور متحیر و مبهوت ایستاده ای؟ پدر می خواهد با تو سخن بگوید که داری برای دردانه اش مهربانانه برادری می کنی مثل همیشه . سپهر می گوید: بابا بابا از عمو مصطفی بپرس لگوهایی که همیشه به من می دادی کجاست؟ و عمو می گوید: من نه ماه است درخانه ام نیستم نمی دانم. نه ماه! درست به میزان فارغ شدن یک مادر منتظر تولد نوزادش. فارغ شدن از درد و رنج نه ماهه! در این اتاق تاریک پنهانی گریه می کنی شهاب؟ برای که برای چه ؟ برای خواهرت عارفه که ماندی کنارش تا همه اندوه خانه خالی از پدر را پس از نزدیک دو سال دوری حس نکند و یا برای برادرت که دور از ما درد هجران تو و پدرهمسرش را که چون پدر خود دوستش می دارد، کشید و می کشد؟ یا برای خواهر کوچکترت که پیوند عاطفی تان را همه می دانند و با آمدنت انگار خدا دنیا را به او داد و حالا در آستانه بهار انتظار بیشتر آزارش می دهد و شاید برای من؟ که ابلهانه با لبخند شما را دلداری می دهم و ادای آدم های بی عار را در می آورم که انگار خدا همه خوشی های دنیا را یکجا ارزانی شان کرده. مهرک حالا نوبت توست که به فرمایشات باز هم حکیمانه سپهرت گوش دهی که می گوید: مامان بس است دیگر. من گریه زن ها را هیچ دوست ندارم. حالا بچه ها گریه کنند قابل تحمل تر است!!!و من نمی دانم تو چندبار در نبود شهاب گریه سپهر را دیدی و چگونه تحمل کردی.
بس است. راست می گوید سپهر. این بچه که عین آدم بزرگ ها حرف می زند دلش شاد است که خاله مهربانش که به قول خودش در عین حال زن عمویش هم هست، از سفر آمده تا به او شادی بدهد.عیش این کودک را منقص نکنید آن هم در آستانه بهار.

قاضی ها دارند به مرخصی می روند. دارند می روند تعطیلاتشان را شروع کنند. خانواده هایشان در روزها و شب های سختی که آن ها پس از انتخابات داشته اند، تدارک سفر و برنامه های نوروزی را دیده اند.خاطرتان جمع باشد تا رسیدن بهار و تا قبل از آغاز تعطیلات نوروزی همه اسرای سبز از بند رها می شوند و به جمع خانواده هایشان باز می گردند. همه دوستان مهربان اسیر ما. زنان و مردانی که فرزندانشان سفره هفت سین را بدون آنان نخواهند گسترد و مادران و پدرانی که خانه مهرشان جز با حضور عزیزانشان استوار نخواهد ماند.
قاضی ها هم عاطفه دارند پسرم و می دانند دعاهایشان هنگام تحویل سال اگر چشم فرزندی یا پدر و مادری و هر عضو خانواده ای که عزیزش دربند است،اگر همچنان به در مانده باشد به انتظار، هرگز مستجاب نخواهد شد چه خدا در دل شکسته جای دارد. سپهرجان اینقدر غصه خاله ات را نخور و غصه بقیه خاله ها را که این روزها چشم هایشان را نه به تقویم بلکه به عقربه های ساعت دیواری دوخته اند و با هر یک زنگ ساعت شماطه دار خود را یک قدم به پدر نزدیک می بینند. بهار نزدیک است و باران بهاری که ببارد، غبار غم این روزهای نحس را نیز خواهد شست و دل های ما، همه ما به امید حق بهاری خواهد شد.
حالا لبخند بزن و دیگر دلواپسی هایت را مانند پتک بر سر مادر رنج کشیده ات فرود نیار. لبخند بزن و با ما به آفتاب سلامی دوباره بده. بهار نزدیک است.