Tuesday, March 2, 2010

برای سعید دربند



نه!! هراسی نیست
من هزاران بار
تیر باران شده ام
و هزاران بار
دل زیبای ما از دار آویخته اند.
و هزاران بار
با شهیدان تمام تاریخ
خون جوشان مرا به زمین ریخته اند

سرگذشت دل ما
زندگی نامه ی انسان است
که لبش دوخته اند
زنده اش سوخته اند
و به دارش زده اند
آری از مرگ هراسی نیست
مرگ در میدان "این آرزوی هر مرد " است
من دلم از دشمن کام شدن میسوزد
نه !!! هراسی نیست
پیش ما ساده ترین مسئله ای مرگ است
مرگ ما سهل تر از کندن یک برگ است
من به این باغ می اندیشم
که یکی پشت درش با تبری تیز کمین کرده ست...
دوستان گوش کنید
مرگ من مرگ شماست
مگذارید شما را بکشند
مگذارید که من بار دگر
کشته شوم. ه. ا. سایه

چه خواستند از نسلی که میراث دار قلم وسخن بود..چه خواستند از نسلی که کودکی اش در سوتهای گوش خراش بمباران رژیم بعثی گذشت و صفهای شیر و سدهای کنکور و شبهای تا صبح بیداری علم و تهذیب...چه خواستند از نسلی که کودکی اش را در جنگ در انتظار بازگشت پدر به خانه گزارند و بعد نصیبش از آن همه انتظار پلاکی بر سر کوچه و خیابان از نام پدر...چه خواستند از نسلی که دغدغه اش شد خون پایمال شده پدرانش و آرمانهای بر باد رفته مادرانش...چه خواستند از مظلوم ترین نسل این دیار که تا همین اندی پیش زبان در کام گرفته بود و مدارا میکرد...نسلی که تند ترین شعارش این بود" زنده باد مخالف من"...
چه را بر نتافتند اینکه میشود نشست و گفتگو کرد؟ میشود خونی نریخت و حرف حق را بر مسند نشاند...
سعید عزیز مظلوممان..این روزها مدام به غربت تو فکر میکنم ..به غربت آنان که غریبانه رفتند..غریبانه به سکوت کشانده شدند..و تو هم چنان هم چنان در ذهنم مرا به صبوری می خوانی..وقتی در بارگاه یزید فریاد میکشی "محکم بمانید
سحر گلکاری

No comments:

Post a Comment