Monday, September 21, 2009

سبز بمان دردانه جان


یک فنجان قهوه و گل های قشنگ نارنجی که زهرا برایم آورده برای دور ریختن دلتنگی ها و هوایی که بارانی است و آسمانی که نمی بارد.

دلم می خواهد بروم خانه و غرق بشوم در میان عکس هایی که خاطرات بیست و هشت سال پیش را برایم مجسم می کند. و آن کارت دعوت عروسی که دیشب به مناسبت سالگرد ازدواجمان گذاشتم در فیس بوک و هنوز دارد پیام می گیرد آن پست خاطره انگیز.



بچه ها می گویند این آلبوم کلی سند دارد که خوب است که هست. و من دلم برای این اسناد بهادار شور می زند و همه اسناد بهاداری که این روزها معدوم می شوند و صاحبان آن اسناد.

گل های نارنجی انر‍ژی بخش هستند با آن گل خشک های تزئینی کنارشان. می پرسم این ها برای تولد دردانه ماست یا سالگرد ازدواج پدر و مادرش؟ می گوید برای دور ریختن دل تنگی ها و من در آستان خزان ایستاده رنگ های زرد و قهوه ای و سرخ و نارنجی را در ذهنم مرور می کنم که سپری کرده ام از 28 سال پیش تا همین سه سال پیش که دردانه خانم می خواست با همسرجانش برود برای ادامه تحصیل به دیاری دیگر و من و پدرش برایشان دعای خیر کردیم و بدرقه شان کردیم و خودمان بدحال برگشتیم خانه که خالی شده بود ناگهان و غرق شدیم در تنهایی و هرکدام در سکوت دنبال بهانه ای گشتیم برای غرقه شدن در خاطراتمان. خاطرات 25 سال زندگی که حاصلش دو میوه شیرین است با حواشی بسیار. و تا همین پارسال و تا امروز. ولی هیچگاه این سان تنها پاییز را تجربه نکرده ام و دلتنگی های روزهای ابری و غروب های دلگیر و شب هایی که می رود تا دراز شود.

آلبوم ها را ورق می زنم و ...

این رنگ نارنجی مرا یاد پاییز سال 61 می اندازد که دردانه خانم در غیاب پدرجانش پای به این دنیای غدّار گذاشت و من تنهایی را مثل بختک روی سر خودم هوار شده حس کردم تا حاجی از سفر حج برگردد و روزهای انتظار بلند بود و شب هایش کشدار.

نارنجی مرا یاد تولد اولین گل زندگیمان می اندازد که مولود آخرین روز تابستان بود و فرزند پاییز . امروز روز تولد اوست و من امسال تولدش را از جانب پدر نیز تبریک گفته ام . همین چند دقیقه پیش از نوشتن این سطور پاییزی.

گفته ام دوری راه مهر پدری را صد چندان می کند و مهر مادری که جای خود دارد . شما در آن سرما خود را بسپارید به گرمای مهر ما و ما گرم از وجود شمائیم عزیزپدر . سبز بمانید برای ایران سرفراز .

دردانه جان تولدت مبارک.

1 comment: