Tuesday, September 15, 2009

سه ماهگی هجران و درد و انتظار

سلام بر یار برگزیده دربندم

اینک سه ماه از دوری و هجران ما به دست نامردمانی کج اندیش می گذرد که خود مدعی صراط مستقیمند و خود را معیار حق می دانند به یاوهعینک

درست نود روز است که تو آن سوی دیواری و ما این سو . تو در تنهایی و خلوت و ما در جمع و جماعت. تو را انگار به دیار خاموشان برده اند. خاموشانی که در دل گفتنی ها فراوان دارند اما باید بشوند سراپا گوش و سرشان را مانند دور از جان شما بز اخفش به نشانه تأیید تکان دهند تا آقایان راضی شوند و اندکی دست از خشونت بردارند. و ما در متن کلامیم و گفته ها و پیام ها.شما خود پیامید و ما پیام رسان.

نود روز تنهایی شبانه هردویمان تو در سلول کوچک و تاریکت و من در خانه ای که بی تو کم از زندان نیست. نود روز بلاتکلیفی و عدم احساس مسئولیت و عدم پاسخگویی مسئولان و مدعیان عدالت و عمل به مرّ قانون.

نود روز نامردی و بی انصافی و سخت دلی برای مستور نگاه داشتن تو از من و محجوب نگاه داشتن من از تو و دریغ کردن حتی صدایت از ما که آن دو ارتباط کوتاه تنها گوشه ای از خیالم را راحت کرده بود و هنوز دل نگرانی ها از صحت و سلامتت باقی است.

حالا که به پشت سرم نگاه می کنم، هول برم می دارد و در تحیر می مانم که همه این روزهای سخت و طاقت فرسا را چگونه سپری کرده ام ؟ و بعد توکلم را به خدا بیشتر می کنم و در دل می گویم جدت موسی کاظم(ع) که فرزند علی و زهرا بود و معصوم بود و محبوب خلق بود، چگونه آن همه ستم را تحمل کرد ؟ و ما مگر شیعه علی (ع) و آل او نیستیم؟ پس باید تحمل کنیم و تاب بیاوریم بدون تن دادن به ظلم و بدون سکوت و پذیرش ذلت.

چقدر خوشحالم که به قدر وسع خود گفتنی های این سه ماه را ثبت کرده ام تا بیایی و بخوانی و بدانی که در غیابت، آنی رسالت پیام رسانی را فراموش نکرده ام عزیز مهربانم. و همه هواخواهانت را که هوادار حقند، لحظه به لحظه در جریان دانسته هایم از تو و دیگر مجاهدان دربند و حتی نادانسته هایم گذاشته ام و البته در این مسیر تنها نبودم و همه خانواده بزرگ زندانیان سیاسی همراه بودند و هم دل و این یکی بودن ما عجیب دردآور و حتی خوفناک بود برای کسانی که تفرقه افکنی مایه حیاتشان است و وحدت و انسجام ما باطل السحرشان.نشانه ها را باید در مجالی واسع برایت شماره کنم.

حالا این هجران دردناک ما سه ماهه شده است.روزهایمان پر است از نام شماها و سعی بین دادگاه و دادسرا و اوین، محبسی که مفتخر به وجود شماست و حالا در و دیوارش گواه همه ظلمی که روایتان داشته اند. خدایشان هلاک گرداند همه عمله جور را که از حقوق اولیه تان محروم و خانواده هایتان را سرگشته کوی و خیابان کردند.

تعجب می کنی این سخت شدن دلم را ؟ من که روزی صاحب ذوق بودم و شعر می سرودم و سرشار از احساس بودم و عاطفه ؟ مرا که نفرین در قاموسم راه نداشت و خصوصا در این دهه آخر عمر همه جهد و تلاشم برای نرمی هر چه بیشتر دل بود در برابر مشی و شیوه طالبانی که ترویج خشونت و سختی و شقاوت و خون ریزی بود؟ و اشک هایم جاری می شد با شنیدن دردهای جامعه و رنج های مردمی که جرمشان زاده شدن در دیاری بود که حاکمانش یادشان رفته مردم ولینعمتشان هستند و آنان باید خدمتگزار باشند؟

سخت دلی ما در برابر ظالمان که مولایمان ما را خصم آنان می پسندد، این روزها عجیب نیست و سوگند به هم او که عرش کبریاییش با ناله یتیم به لرزه می افتد که نرمی این دل سرگشته در برابر این کودکان محروم از دیدار پدر و این همسران مضطرّ‌در برابر خواهش های کودکانه و این پدر و مادرهای سالخورده و رنج دوران کشیده که تاب محبس دیدن فرزندانشان را در دو رژیم ندارند، هم چنان پابرجاست.

کاش این نامه های من پاسخ داشت کاش تو که مخاطب اصلی آن هستی پیش از دیگران آن را می خواندی و پاسخش می دادی و یا لااقل حست را نسبت به آن برایم بیان می کردی یا نه اصلا انگار نه انگار که من چیزی نوشته ام تو خود می گفتی برایم از همه آن چه در این نود روز بر تو گذشت . روزهای بسیار سخت اول و همان روزهایی که من به نگارش نامه اول مشغول بودم در یک ماهگی هجرانمان. روزهای سکوت و درد و داغ و اشک. روزهای دیوارهایی که هنوز یک یا دو قدم برنداشته همه سختی خودرا به تو نشان می دادند و زمینی که برای خوابیدنت جا کم داشت و شاید بی خوابی های مکرر مجال بر زمین افتادن برایت نمی گذاشت و نشسته به خواب می رفتی. روزهای ... می دانم که گفتنی فراوان داری ولی حالا فقط گوش ها به کار است و آن دست ها که باید برای سائل می نوشت و می نوشت شاید در حال استراحت است اکنون که به وکیلت گفتی بیش از یک ماه است که بازجویی ها تمام شده و تو را بی جهت در انفرادی نگه داشته اند؟

چقدر خوشحال شدم وقتی در دومین تماس کوتاهت از من کتاب خواستی و قلم . چه فرقی می کند چه کتابی ؟ هرچه از پشت این دیوارهای هول انگیز به دست تو برسد باید غنیمت باشد چه رسد به قلمی که توتم همیشگی توست و کتابی که اگر نباشد تو نیستی! در آئینه خیال من و هرکس که تو را می شناسد تصویری بی کتاب و بی قلم از تو نیست و چه زجری به تو دادند با این محرومیت ها خدایشان جزای دهد به هر آن قسم که شایسته آنند.

شب های اوین، شب های افطار پشت دیوارهای اوین، شب های ماه مبارک برای ما خاطره انگیز است و خوش به حال هنگامه خانم یار وفادار بهزاد نبوی که عهدش را نشکست و هر شب را با یار دیرین در همان پشت دیوار کنار کیوسک نگهبانی به نجوا نشست تا عاقبت توفیق دیدار یار نصیبش گشت. ما هفته ای یکبار می آییم به میعادگاه. بقیه اوقات را باید پاسخگوی مهر و محبت یاران و بستگان و مهرورزانی باشیم که ما را به خاطر شما دوست دارند و میزبان می شوند و به نام و یادتان افتخار می کنند . تو هرگز جواب ردّ به هیچ دعوتی نمی دادی مصطفی جان و من دارم تمرین می کنم تمام حسناتت را و رمضان چه فرصت خوبی است برای خودسازی و تطهیر و تغسیل و تنزیه نفس.و کاش همه مدعیان مسلمانی معنای توبه می دانستند و به جای کاشتن تخم کین در دل کوچک و بزرگ، به خود می آمدند و العفو گویان دل های آزرده را مرهم می نشاندند و رسم مهرورزی و وفا می آموختند.

آخرین دیدار خانواده ها با دادستان سابق که می گویند کنار گذاشتنش نشانه ای است از تغییر رویه قوه قضائیه و حرکت به سوی قانون مداری و عدالت محوری و ما هنوز از این تغییر رویه کوچکترین بهره ای نبرده ایم، فردای یک افطار جمعی در کنار شما بود. بعد از شعارهای الله اکبر یادمان آمد که باید حقوقمان را مطالبه کنیم و کدام حق بالاتر از دیدار روی ماه شما؟ خانواده ها صبح روز موعود در جلوی دفتر دادستان اجتماع کردند و درخواست ملاقات دادیم که انگار غیرحضوری کافی نبود . تک تک خانواده ها را خواستند و وعده ملاقات دادند و من پایم را به جایی که قدم گذاشتن در آن برایم حرام بود ننهادم و شاید به همین دلیل از دیدارت محروم شدم اما چقدر خوشحالم که پدر و مادرت تو را دیدند و وکیلت . هرچند کوتاه هرچند دل آزار اما موجب اطمینان از سلامتت شد تا حدی .

وقتی دانستم باز هم دست ظلمه مانع دیدار ماست. حضورت در دادگاه فرمایشی را که حالا فهمیده ام بدون اطلاع و اختیارتان بوده است، غنیمت شمردم و آمدم تا ببینمت حتی به نیم نگاهی و صدایم را به تو برسانم که صدای همه کسانی است که این نود روز آن به آن سلامتت را تمنا کرده اند و رهاییت را از چنگال مدعیان عدالت. و دیدنت با آن هیبت ناله ام را به آسمان برد و فغانم را. گویی از خود بی خود شده بودم آن لحظه و تو دانستی که سعی کردی از همان دور با اشاره آرامم کنی و گناه نابخشودنی آنان را که سلامتت را به مخاطره انداخته بودند با مهربانی و گذشت همیشگی بپوشانی و نتوانستی و نمی توانی. تو اگر هزار بار سوگند بخوری که جایم خوب است و بازجو مهربان است و همه چیز خوب است و جای هیچ نگرانی نیست ذره ای از آتش دل من و فرزندان و پدر و مادرت خاموش نمی شود چرا که تو اکنون اسیری و نمی توانی چیزی جز خواسته زندان بانان خوشبختت بگویی. خوشبخت از آن بابت که مصاحبی چون تو دارند.

باری آن روز صحنه های حیرت انگیزی خلق شد پس از دیدار محرومان از دیدارهایی که حق اولیه هر زندانی و خانواده اوست در تمام عالم . و در بلاد کفر این حقوق بیشتر رعایت می شود انگار تا در کشور ما که مردمانش انقلاب کردند و پیش از هرچیز پتک بر دیوار زندان ها کوبیدند تا هرگز زندانی سیاسی نداشته باشیم و انقلابشان اسلامی بود که پیامبرش رحمة‌ للعالمین است و امامش پناهگاه همه محرومین و قطب عدالت و راستی .

شاید بخواهی بدانی این نود روز بر ما چگونه گذشت؟ سخت گذشت اما گذشت و می گذرد . هر شب وعده ای داشتیم. گاهی منزل خانواده شهدای وقایع اخیر که همراهشان اشک ریختیم و از بی عدالتی ها شکوه کردیم و گاه منزل زندانیان سیاسی و چقدر شیرین می شد کاممان با حضور در منزل رها شدگان از بند. حضوری به تمنای خبری از تو . شنیدن صدایت را بعضی م‍ژده می دادند که مسرورم می کرد و خبرهای دادگاه که لبخند بر لبان من و دیگر یاران همراه می آورد. وقتی از شوخی هایت در دادگاه شنیدم خیالم کمی راحت شد که نتوانسته اند تو را از خود واقعیت بیگانه کنند. کاری که با بعضی های دیگر کردند براثر شکنجه سفید و شاید هم بر تو اثر نکرد به دلیل قوت ایمان بیشتر و صد البته عدم تعلقت به دنیا و مافیها و شاید هم به دلیل حرزی که از آیات قرآن ودعا و مناجات از درون و برون محبست تو را فراگرفت. لا حول ولا قوة الا بالله العلی العظیم.

نامه ها نوشتیم و بیانیه ها برای روشنگری و برای حق خواهی و ملاقات با مسئولین. آقای لاریجانی رئیس جدید قوه قضائیه به ما گفت : من هرچند به لحاظ سیاسی همسرانتان را قبول ندارم اما قانون در باره همه باید اجرا شود و من آمده ام تا مرّ‌قانون را اجرا کنم و اگر نتوانم نمی مانم و ما هم منتظریم که اجرا کنند یا بروند یعنی اعتماد کرده ایم به گفته ایشان.آقای جعفری را که در باب فضایلش زیاد شنیده ایم که انسان وارسته و آزاده ای است و رزمنده بوده و جانباز است و رئیس دادگاه خانواده و خیلی مدافع حقوق زنان و هنوز بدی از او نشنیده ایم، هنوز وقت ملاقات نداده است و می گویند که وقت می خواهد تا سر دربیاورد از آشی که مرتضوی پخته و دارد بسیج می کند قضات عادل را برای سامان دادن به پرونده ها .

رئیس دادگاه انقلاب هم که تا دلت بخواهد با ما همدلی کرد و دست آخر گفت من پیگیری می کنم ولی انتظار نتیجه را از تصمیم گیران داشته باشید. ما به ایشان گفتیم آزادی فوری با تبدیل قرار و تا قبل از آن تماس و ملاقات مستمر و از همه مهمتر خروج از سلول انفرادی و این ها حقوق اولیه ماست عزیزم که داریم فراموششان می کنیم .

و چه بگویمت از شب های احیاء شب های وحدت در عین کثرت و کثرت در عین وحدت. دارالزهراء مملو از جمعیت بود. مردمی که شاید دوست داشتند بروند مرقد امام و با شکوه به او از نااهلان و نامحرمانی که علیرغم تلاش یاران و فرزندانش متاسفانه داعیه دار انقلاب شده اند اما فشار روی سید حسن باعث شد که مراسم مرقد را لغو کند پس از این همه سال . برنامه های سنواتی دیگری هم لغو شده مثل مراسم احیای کوی دانشگاه و افطاری هایی که انگار خار چشم دشمنان اسلام است. این محدود کردن برنامه های مذهبی خیلی نگران کننده است خصوصا برای علما و مراجع. در قم هم خیلی خبرهاست مهربان.ولی دستگاههای اطلاع رسانی دولتی عجالتا برنامه ای جز پخش سریال های تکراری و دروغ سازی و دروغ پراکنی ندارند. تا ظهور حضرت حجت هم قرار نیست به هیچ شکایتی علیه آنان رسیدگی شود ولی در عوض قرار است شخصیت های بزرگ و تأثیرگذار روانه زندان شوند این را آدم کوچک هایی که داعیه های بزرگ دارند هی تکرار می کنند. همان هایی که امام به ایشان تشر زد که بنشینید سرجایتان و وظیفه خودتان را انجام دهید و به سیاست وارد نشوید. آن ها حالا در همه حوزه ها سرک می کشند. به قول آقای کروبی بعد از سیاست و قضاوت نوبت طبابت است.

خلاصه بد دورانی را داریم همسرجان گاهی می گویم خوش به حال تو که از همان فردای انتخابات دهم رفتی خدمت این برادران و منبع اطلاعیت هم، هم آن ها هستند که هرچه صلاح باشد می گویند و بقیه اش خلأ محض و تو در قرنطینه می نشینی آثار شهید مطهری می خوانی (که حالا فرزندش جزء مغضوبین است چون مختصر نقدی کرده) و نثر زیبای استاد روانشاد شهیدی را در ترجمه نهج البلاغه مولایمان را می خوانی و لذت می بری و عبادت می کنی و برادران بازجو و آن سخت دلانی هم که مانع دیدار مایند، لابد نان حلال می برند برای زن و بچه شان در این ماه مبارک از صدقه سر محبوب زندانیانی چون شما!!! ما این جا بمباران شدیم از خبرهای تلخ و گاه نفرت آور مثل ادامه بازداشت ها. بازداشت مرتضی الویری زندانی زمان شاه و علیرضا بهشتی که پدرش به ما یاد داد راست قامتان جاودانه تاریخ بمانیم. اینجا این بیرون، ما در به در دنبال خبرهای خوشیم که حالا منحصر شده به خبر آزادی های عزیزان دربندمان. شایسته امیری و روشنک سیاسی و قبل از آن ها سمیه توحیدلو و ‍ژیلا بنی یعقوب و دیگران که آزاد شدند یک نفس راحت کشیدیم ولی هنوز زنان زیادی در بندهای عمومی هستند که سخت نگران حالشانیم و از این بند دو الف که زیر نظر سپاه هست خبری نیست جز آزادی حمزه غالبی و صادق نوروزی که گفته اند باید از شورای سیاسی سازمان استعفا بدهی ؟ خوشحالم که صدایمان را می شنوید . کاش می شد هر شب می آمدیم و صدایمان را به گوشتان می رساندیم . راستی غریو الله اکبر که لرزه براندام کفر می اندازد چرا باید این ها را که مدعی مسلمانی هستند اینقدر بترساند؟ ما پیروزیم و بشارت نصرتمان را خدای علی اعلی داده است و پیامبران بزرگش و ما مومنیم و معتقد و ناامیدی هیچ روزنی به دل هایمان نخواهد گشود. ما از گذشته عبرت می گیرم . امروز حواسمان جمع است و به فردا می اندیشیم . فردای ایران پاک. فردای فرزندان سبز ایران پاک.

2 comments:

  1. به امید روزی که دیگر شجاعی دربند نباشد.

    ReplyDelete
  2. سلام خانم محتشمی پور

    می دانم روزهای سختی را می گذرانید و میدانم هیچ کس نمی تواند تلخی این درد را به اندازه خانواده هائی که عزیزانشان در بندند را زیر زبانش مزه کند

    از خدا برای شما صبر و برای همه زندانیان آزاد اندیش آزادی قریب الوقوع آرزومندم
    ------------------------------------------

    هیچ کس برای این نظام به اندازه سعید امامی جان فداتر و پیشمرگ تر نیست و هیچ کس به اندازه او آدم نخواهد کشت و زبان نخواهد برید
    هیچ کس به اندازه او آنقدر مرد نخواهد بود که بگوید همه گناهان را برگردن میگیرم و شربت گوارای شهادت شما بخوانید واجبی را سر بکشد
    آخر سر در شبنامه های وزارت اطلاعات سعید امامی خودش به فساد اخلاقی و زنش به فسادی بدتر از آن متهم شود و مادرش فلان کاره از آب در آید و پدرش فروشنده زنان و دینش یهودی و بهائیت گردد و زنش عامل شهوترانی دوستان سعید امامی در محافل عیش و نوششان
    واقعا از نوشتن این جملات شرم دارم
    اما بی شرمانی که این چنین وقیحانه زندگی و آبرو و حیثیت دیگران را بر باد می گیرند روزی آبروی خود را چگونه حفظ خواهند کرد

    خداوند ستارالعیوب است اما ظلم را نخواهد پوشاند

    به امید روزی که آزادی همه زندانیان در بند را جشن بگیریم

    زنده باشید

    ReplyDelete